امروز و در دومین سالگرد درگذشتش جهت زیارت قبر استاد فقید خرّمدل به مقبرة الشعرای مهاباد رفتم. بر روح پرفتوح دکتر خرّمدل سلام کردم و فاتحه خواندم؛ ولی عجب صحنهای دیدم، قبری به تنهایی و غریب در گوشهای از مقبره قرار داشت، تفاوت چندانی در مشاهدات امروز و دو سال پیشم احساس نمیکردم. امروز قبر او را تنها و متفاوت و ساده دیدم کما اینکه دو سال پیش او در بین ما غریب و تنها بود.
روی سنگ قبر اغلب خفتگان آن گورستان اطلاعاتی در بارهی شخصی که داخل آن آرمیده بود به چشم میخورد ولی قبر استاد خرّمدل ساده و بیحاشیه بود!
با دیدن اینهمه سادگی و خاکخوردگی سنگ قبر مترجم «فی ظلال القرآن» به یاد آن روزی افتادم که خواستم با ایشان مصاحبهای ترتیب دهم، با توجه به سابقه و شخصیت این مفسّر نامی قرآن، سؤالات را قبلاً با حساسیت و دقت فراوان نگاشته بودم ولی وقتی سؤالات را تقدیمشان کردم و از وی خواستم زمان گفتوگو را مشخص کند فرمودند: دوست عزیز! آیا آدرس را عوضی نیامدهای؟! پاسخ دادم: خیر استاد و مفسّر قرآن! فرمود: معلوم شد که نشانی را اشتباهی آمدهای، چون من نه استادم و نه مفسّر قرآن، من مصطفی هستم بدون هیچگونه پسوند و پیشوند و القابی!
آری، صدق و خلوص و بیادّعایی از قبر مبارکش نیز قابل مشاهده بود.
با دیدن این صحنه و در حالی که در فکر فرو رفته بودم چند متر پایینتر، سنگ قبری نگاهم را به خود جلب کرد که تمام ریزهکاریهای دوران زندگی صاحبش بر آن نگاشته شده بود طوری که گویی قرار است خداوند مطابق این سنگنبشتهها با صاحب آن رفتار کند! با خود گفتم: خدایا! اکنون بیشتر فهمیدم که این مرد از تبار ما نبود؛ زیرا او علیرغم انبوهی از کمالات که داشت هیچکدام را بر سنگ قبرش ننوشته است تا مبادا خدای ناکرده ریایی رخنه کند.
او برای خدایش بر سنگ قبرش ننوشت که قرآن را با سه زبان کوردی، فارسی و عربی ترجمه کرده است، زیرا نیک میداند که خیلی وقت است این کارها در پروندهی اعمالش ثبت و ضبط شده است.
از روی سنگ قبر استاد خرّمدل نمیتوان فهمید که او مترجم تفسیر نامی فی ظلال القرآن بوده است، زیرا او اکنون در کنار صاحب فی ظلال که با لبخند به دیدار خدایش شتافت، قرار گرفته است.(فطوبی لهما فی دار الخلود!)
اگر چه استاد فقید در ادبیات کوردی صاحب اثر و قلم بود و خیلی بیشتر از مدّعیانی که با کبکبه و دبدبههایشان در حیات و ممات گوش زمان را کر کردهاند، عاشق مام میهن بود، ولی از روی سنگ قبرش هرگز نمیتوان خواند که او به زبان مادری خود خدمتی کرده است.
آری، دوستان و عزیزان، نیک بدانید که آن مرد آنجا و در بین مردگان هم متفاوت و ساده، درست مانند زندگی دنیاییاش میدرخشد.
یادتان رفته است وقتی در خانه به زیارتش میرفتیم چگونه خودش به پذیرایی از ما میپرداخت و وقتی در خیابان راه میرفت و خرید میکرد از تمام حرکات و سکناتش سادگی و خلوص تراوش میکرد.
یادداشتم را با این خاطره در بارهی استاد فقید به پایان میبرم:
به دانشآموزانم گفتم: سرگذشت یکی از مفسّران قرآن را به عنوان فعالیت بنویسید. گفتند: میتوانیم از اینترنت استفاده کنیم! گفتم: خیر! گفتند: آخر ما مفسّر قرآن، کجا پیدا کنیم؟ یکی از آنان که میخواست راهحل ارائه دهد گفت: پدرم در کردستان عراق شخصی را میشناسد که گویا قرآن تفسیر کرده و کتابش را چاپ کرده است! دیگری گفت: چه خبره، من آدرس نزدیکتری سراغ دارم، شهر کرمانشاه گویا چند مفسّر قرآن وجود دارد!
گفتم: من از شما میخواهم سرگذشت یکی از مفسّران قرآن شهرتان، مهاباد….،
یکی از دانشآموزان با شنیدن نام مفسّر قرآن مهاباد سخنم را قطع کرد و با برآشفتگی خاصی گفت: آقای رسولی کیا! ما را گرفتهای! مهاباد و مفسّر قرآن!
گفتم: آری در شهر مهاباد شخصی وجود دارد که قرآن را با سه زبان عربی، فارسی و کوردی ترجمه و تفسیر کرده است. یکی از دانشآموزان که قرائتش خوب بود پرسید: آیا آن مفسّر و مترجم قرآن زنده است و راه میرود؟ جواب دادم: آری! او مثل من و شما اکنون در این شهر زندگی میکند!
دو باره پرسید: آیا میتوان او را دید و از نزدیک با وی گفتوگو کرد؟
گفتم: بله شما کافی است امروز برای نماز جماعت مغرب به مسجد حاج احمد بروید که او را آنجا و در بین نمازگزاران خواهید یافت.
پرسیدند: چگونه او را بشناسیم او چه مدل کت و شلواری به تن دارد؟!
گفتم: او لباس بسیار سادهای به تن دارد و در واقع یکی از سادهترین اشخاص مسجد اوست!
پرسیدند: نام او چیست؟ گفتم او کسی نیست جز دکتر مصطفی خرّمدل!
سکوت عجیبی بر کلاس حکمفرما شد و همه در حیرت و فکر بودند…
گفتم: علاوه بر گفتوگویی که با وی انجام میدهید با ایشان نیز عکس یادگاری بگیرید و آن را برایم ارسال کنید.
دانشآموزان آنقدر خوشحال بودند که با خنده و صدای بلند گفتند: آقا معلم! اجازه بدهید همین الان راهی مسجد شویم! گفتم: عجله نکنید ان شاءالله تا آخر هفته فعالیت را آماده کنید.
همان شب چند عکس مشترک دانشآموزان و دکتر خرّمدل بدستم رسید.
یکی از دانشآموزان زنگ زد و گفت: دکتر خرّمدل واقعاً شخصیت بسیار بزرگ و متواضعی دارد، آنقدر با ما ساده و صمیمی بود که خجالت میکشیدیم. در ضمن به ما وعده داده اگر فردا دوباره خدمتشان برسیم یکی از کتابهایش را به عنوان هدیه به ما هدیه کند.
آری او مصطفایی خرّمدل بود که با کردار قبل از گفتار همهی صاحبان دل را مجذوب خویش کرده بود و طوری زندگی میکرد که آرامش و طمانینه از گوشه گوشهی آن محسوس و ملموس بود.
چند سالی بود هر از چندگاهی و اغلب به اتفاق مهمانانی از کرمانشاه و سنندج برای کسب انرژی دینی و معنوی خدمت مرحوم خرّمدل میرفتیم و وقتی از آنجا بر میگشتیم اگر چه به ظاهر پای منبر و سخنرانی کسی ننشسته بودیم و تنها چند سخن ساده از میزبانمان شنیده بودیم ولی همه، کوچک و بزرگ و زن و مرد خشنود بودیم، گویی در چنتهی آن مرد اهل دل برای همه، حتی کودکان خردسال هالهای از انرژی مثبت و دلخوشی وجود دارد.
خداوندا اگر چه ما با از دست دادن این رادمرد غمین شدیم از تو میخواهم این مصطفای خرّمدل ما را با مصطفای مُرسلت که در دنیا خیلی هوایش را داشت محشور بگردان!
خداوندا! این مفسّر قرآن مهابادی را با ابوموسی اشعری و زید بن ثابت و ابوبکر صدّیق و منشاوی و سید قطب و… محشور بفرما! آمین
چهارم خرداد ۱۴۰۱ شمسی
نظرات